این داستان به سبک رئال و با زاویه ی دید سوم شخص به رشته تحریر درآمده است. درونمایه ی داستان دختری است که از بحران هویت رنج می برد. سوژه ی داستان بکر، ویژه و خلاقانه است. اسم این داستان بسیار زیبا و پر مفهوم انتخاب شده و با متن همخوانی دارد. زبان داستان شاعرانه و لطیف است و سرشار از نازک خیالی ها ، توصیفات و تشبیهاتی که بدل می نشیند. نویسنده با آشنازدایی ها و استفاده موثر از کلمات و کاربرد آنها توانسته حس های جدیدی را به مخاطب منتقل می کند. در این داستان نویسنده از یک کارکتر درونی و یک کاراکتر خارجی که در واقع هر دو یکی هستند استفاده کرده و استفاده از نماد هایی مثل بوی باران، شب، کوچه ی بن بستی که نشانه ی به انتها رسیدن کارکتر است ، چراغ خطری که خاموش و روشن می شود، استفاده از سیگار کاپتان بلک قهوه، اسم دو پهلوی کارکتر ، تاتوی مشترک و...باعث عمق بخشیدن به داستان و درک بهتر داستان شده است. نویسنده با قلم توانای خودش داستان زیبایی را به نگارش کشیده و خلاقیت نویسنده ستودنی است. چند جمله ی طلایی از داستان ایشون را با هم بخوانیم. مگر یک شب بیدار خواب چقدر میتواند طولانی باشد. شاید با خاکستر سیگار میخواست رد مرد را از سنگ فرش خیابان پاک کند باران همه چیز را شست ،به غیر از رد سیلی و غرور پاشیده شده که هنوز بعد پانزده سال همانجا کف خیابان خانه پدری عریان مانده است و در هیچ نقابی ، لباسی پنهان نمیشود. انجمن ادبیات داستانی دریچه برای این نویسنده ی گرامی، آرزوی موفقیت روز افزون دارد.