|
||
نام داستان : زير باران از کتاب : . نوشته : احمدمحمود تاریخ انتشار : يکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۰۶:۰۱ بعد از ظهر تعداد مر اجعه به این صفحه:375 تعداد دیده شده فایل :297 تعداد دانلود شده فایل :101 شروع شده با: هوا كه تا چند لحظه قبل تاسيده بود،رنگي نيمه روشن گرفت. خورشيد پريده رنگ، از شكاف ابرها سرك كشيد و تراكم ابرها را در هم ريخت. از شب قبل يك رگبار شديدپاييزي در شرف باريدن بود. گاهي گستره آسمان قير اندود ميشد و زماني رنگ سربي ميگرفت و حالا كه خورشيد از ميان ابرها بيرون زده بود، باد ملايمي وزيدن آغاز كرده بود و برگهاي زرد و خشك را رو زمين ميكشيد. مراد، عرض خيابان را به زحمت گذشت و به ديوار گچ اندود تكيه داد. چشمش سياهي رفت و صداها همچون وزوز زنبورهايي كه زير طاق پر بكشند به گوشش نشست. .... |
||
|
||