|
||
نام داستان : خرمشهر - تهران از کتاب : پنج داستان کوتاه نوشته : مهشيد اميرشاهي تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۲۳ بعد از ظهر تعداد مر اجعه به این صفحه:415 تعداد دیده شده فایل :263 تعداد دانلود شده فایل :104 شروع شده با: رضوان وارد ايستگاه شد و تا وسط دالان خودش و چمدان و كيف سفرياش را كشيد. صداي پايش توي ايستگاه ميپيچيد. هيچ كس آنجا نبود. فقط ته دالان چند نفر باربر و مأمور قطار دور هم حلقه زده بودند. جاي خالي قطار را باد سرد پر كرده بود. رضوان اثاثش را زمين گذاشت، به نظرش آمد ته دنيا ايستاده است. احساس گم شدگي و غربت ميكرد. خسته بود، پشيمان بود، ترس از مكان نا آشنا و وحشت از دست دادن قطار راحتش نميگذاشت.... |
||
|
||